بهمن ۰۱، ۱۳۸۸

ماندالایز یعنی ...

بحثی در واژه شناسی ماندالایز


یه وقتایی ، یه حال و هوایی میاد سراغت که دونسته یا ندونسته میشی یه ضبط صوت و میری رو تکرار .از کله ی سحر تا بوق سگ و توی هر موقعیت ِ تراژیک و احمقانه ی زندگیت . همش یه چیز ، یه کلمه ، یه صدا، یه ترانه توی ذهنت دائمن تکرار میشه و تکرار میشه . مثل وقتی که تکرر ادرار می گیری . یه چیزی که نمی تونی تکرارش نکنی و نمیتونی هم بی خیالش بشی ؛ خواه به حرفای فروید معتقد باشی که "ادرار کردن هم نوعی لذت جنسی توش داره" یا معتقد نباشی. فرق زیادی نداره . بعد ِ یه مدت که به چیزی مثلن یه کلمه گیر میدی یا بهتره بگم اون کلمه بهت گیر میده تازه میری سراغ معنا و مفهومش . و می بینی ای دل غافل ، چقدر فلسفه پشت این تکرر ِادرارت خوابیده !

برای من کلمه ی " مندیل " همینجوری بود . یکی از اون کلماتی که مثل ِ سریش چسبیده بود گوشه ی مخم و ولم نمی کرد. بعدش که اسیرش شدم منو با خودش برد توی پستوهای زبانی و کلی آس برای من رو کرد ؛کلی معنا از خودش برام درآورد:

مندیل: دستار که دست پاک کنند به وی.(منتهی الارب)، یا در معنای رومال.(غیاث)
بیت : گر شیردل تر از تو شناسیم هیچ مرد/ مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست .
یا به مفهوم دستار و عمامه . دول بند. سرپایان . (یادداشت مرحوم دهخدا)
بیت : گشته گریان ز بنده تا آزاد/ مانده عریان ز موزه تا مندیل.
بیت : آمد و بنشست با مندیل زفت/ تیره رنگ و گنده همچون خیک نفت .

و فهمیدم بی دلیل نبود که توی جاهای تاریک ذهنم ، کلمه ی مندیل کنار ِ کلمات عرب و دستار و عقال جا خوش کرده بود. یعنی تصویر یک عرب برای من کسی بود که مندیل بسر بود یعنی مندیل به سرش بسته بود و ناخودآگاه ، مندیل بزرگ برای من با عرب ها یکی شد . و اینجا بود که ذهنیت اصلی و دوست داشتنی من در مورد مندیل و خط و ربطش ایجاد شد. جالب اینکه برای کلمه ی مندیل بسر توی لغت نامه دهخدا معنای جالبی هست :

مندیل بسر : دهی از دهستان گاودول است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و یکصد و هفت تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران – جلد چهارم )

باری ؛ مندیل رفت پس پشت ذهنم و همیشه با من بود . بعدش همه جا ازش استفاده کردم ؛مثلن جایگزین یه سری کلمات توی زبان مازندرانی شد.
کلماتی مثل : مَسمِلَگ، اوشدول، مَس مَس ، چیگ ، اَتا آدِمی ، یارو ، و ...
و همینطور کلماتی که اسمشو نمی دونستم یا می خواستم به صورت رمز به کسی بگم و با همین کاربرد توی زبان فارسی خودمون هم استفاده شد. بعدش کم کم به جایی رسیدم که این کلمه رو خطاب به اشخاص می گفتم . شخصی رو که نمی شناختم و یا می شناختم و می خواستم اسمشو نیارم . اینجا بود که یه اشکالی توی کارم پیدا شد . اونم این بود که مندیل به دلایلی که آوردم برام کاملا یک کلمه ی مذکر بود . یعنی نمیشد که برای خطاب به یک زن هم ازش استفاده کرد. طبیعت ناخودآگاهم خودش کمکم کرد و کلمه ی موعود توی پستوهای ذهنم متولد شد: ماندالایز .
این کلمه کارمو خیلی راحت کرد . دیگه برای خیلی از چیزا کلمه داشتم. کم کم جهان برام دو قطبی شد. یه قطبش شد مندیل ، و یه قطبش هم شد ماندالایز.

همون روزها مسعود یه داستان نوشت که توی داستانش دختری به اسم ماندانا می رقصید . نمی دونم برداشت بچه های کارگاه ادبیات داستانی از اون اسم چی بود . ولی دوتا چیز برام روشن شد ، اولین چیزی که به ذهنم رسید همین ماندالایز بود و دومیش هم اینکه عشق ِ ماندانا خیلی جدی بود (فکر کنم هنوز هم هست !) و این شد که این اسم رو بهش پیشنهاد دادم .

و اما معنا و مفهوم این کلمه . طبیعتا بعد از چسبیدن این کلمه به سلولهای خاکستری مغزم رفتم سراغ معنیش که ببینم از کجا اومده! نزدیکترین کلمه ای که بهش وجود داره کلمه ی ماندالاست. ماندالا (به معنی دایره در سانسکریت) یک جدول هندسی مورد استفاده در ادیان بودا و هندو است . ماندالا از ابتدایی ترین نماد های شناخته شده برای بشراست كه به عنوان نمادی برای جهان هستی بکار میرود و نظامی است که بر مبنای تجسم مکاشفه ای استوار بوده و مركزى است كه همه چيز پيرامونش نظم و نسق مى يابد.

"سعید یعقوبی"

* * *

پ.ن :
یک سری حرف نگفته به قول یه دوستی ( ذکر مصیبت ) :
خب نحوه ی تولد و شکل گیری این واژه رو سعید لطف کرد و تمام و کمال توضیح داد و تشکر برای همه ی خوبیهاش و همه ی خاطرات ِ جمعی ِ به جا مونده توی ذهن بچه های ادبیات داستانی بعد از تولد ماندالایز و الحاق اون به مجموعه داستان هایی که نوشتم و براشون خوندم . و اینکه بعد از گذشت این سال ها تا این اسم رو یکی از بچه ها میبره و یا یکی خیلی اتفاقی منو با کسی میبینه ،برمیگرده سمت من و : ماندالایزه ؟ !!! و من تا بناگوش سرخ !!البته هنوز هیچکومشون باور نکردن و نمیکنن که واقعن ماندانا فقط یه شخصیت ِداستانی بود که ساختم و به هیچ وجه ، وجود ِ خارجی نداشت و نداره ، من هم بیخیال باوروندن ِ قضیه شدم و راستش اصلن خوش خوشانم میشد و یا میشه که همشون مشکوک باشن و هیچ وقت نتونن ماندالایزی رو از من کشف کنن.اما اولین ماندالایزی که نوشتم که البته توی روز های اول اسمش " دو تصویر ِ بسته از یک رقص " بود ، هنوز هم برام جذاب ترین داستانه اگرچه خیلی ساده و غیر حرفه ای نوشتمش اما اولین شروع ِ جدی ِ نوشتنم بود و حالا بعد از گذشت این سالها و نوشتن شماره های زیادی از داستان ِ ماندالایز دیگه این واژه برام معنای جدیدی پیدا کرده و ماندالایز نویسی نوعی عاشقانه نویسی از یه جنس ِ خاص رو برام تداعی میکنه و تا همیشه توی ذهنم دنبال ِ معناهای وسیعتری برای این کلمه میگردم تا بُعد ِ بیشتری به اون بدم .

پ.ن 2 :
این اسم امروز تنها متعلق به منه و هرجای فضای بزرگ اینترنت که سراغی ازش بگیرین حتمن ردی از من پیدا میکنین مگر اینکه کسی بدزدتش که ایشالله حرومش باشه و از گلوش پایین نره .

پ.ن 3 : قسمتی که اضافه کردم رو تلفنی برا سعید خوندم ، بعد اینکه خوب گوش داد یه سری چیزای خیلی بی ناموسی بینمون رد و بدل شد که بعد از عبور از ممیزی به این شکل در اومد :

سعید : نه !
من : چی نه ؟!
- خوب تشکر نکردی ازم !
- جاااااااان این همه تشکر و تقدیر و دوغ و آبلیمو و فُلاااااان ... !!
- ببین تو باید خوب ِ خوب متوجه باشی که من ، دقت کردی ؟ من !! این کلمه رو ساختم و از روی سخاوت دادمش به تو .
- خب منم که همینو گفتم !
- نه ، خوب نگفتی ، یعنی یه جورایی کم گفتی !!
- یعنی الان چیکار کنم ؟
- چه میدونم مثلن تهش بنویس سعید خیلی مخلصتم ، چاکرتم ، خیلی لطف کردی به من، اسیرتم ، غلامتم ، خیلی خوشتیپی ...!! اینم بنویس که من متاهلم !!!
- چیز ِ دیگه ای هم اگه می خوای بگو سعید جان ، یه وقت تعارف نکنیا .
- نه دیگه ، همینقدر بسه فقط یادت نره ها تشکر هات حق ِ مطلبو ادا کنه !

پ.ن 4 : و اما در آخر از همه ی شمایی که شاید به این وبلاگ تعلق خاطری دارین ؛
این نوشتن های من گوشه ای از محبتتون رو جبران نمیکنه ، ازتون همیشه تشکر میکنم که تحملم می کنین .امیدوارم نظرتونو که راجع به این پست می نویسید این رو هم به من بگید که خودتون قبل از خوندن ِ این پست راجع به این واژه یا اسم چه فکر و برداشتی داشتین .

* * *

اینم از بخش جدیدکه اسمش شده : "ويترين ِ زَلم زينبو"
سارا :
دیگه نمی خوام به من فکر کنی فقط فکرت رو از ذهن من پاک کن .

0 نظرات: