منتظریم بارون بیاد . اینجا همه از ته ِ دل منتظریم بارون بیاد .
می تونیم بریم بیرون و مثه میخ یه جا بایستیم و چترهایی که هیچکدوممون
نداریمو باز کنیم .
می تونیم کمی - فقط کمی - غیرت داشته باشیم و تا کمر در همین خاکی
که از حافظه ی بارون خالیه فرو بریم .
می تونیم با چشمایی که نداریم به یه نقطه از آسمون خیره شیم .
می تونیم اصلا ً دعا کنیم .
می تونیم دعا کنیم آسمون تار بشه ، کدر بشه ، سیاه بشه .
حالا فقط باید منتظر بشیم بارون بیاد .
نگرانی در اعماق ِ جان ِ ما پرسه زنان پیش دوید و چشمایی که نداشتیم
سرخ شد . می دونستیم با تصور کردن درست نمیشه . باید بارون می اومد
و نمیومد . اگه یکی از میون ِ همه ، فقط یکی ، درست منتظر نمی موند ،
بیرون نمی اومد و مثه میخ یه جا وا نمی استاد ، یا چتری رو که نداشتیم
باز نمی کرد، یکی تا کمر در همین خاکی که از حافظه ی بارون خالیه فرو
نمی رفت ، به یه نقطه از آسمون خیره نمی شد ، دعا نمی کرد آسمون تار
بشه کدر بشه سیاه بشه ، نمی شد .
همه ی ما بایست در یک مدار و خواست قرار می گرفتیم . تازه از اون موقع
می تونستیم منتظر بمونیم . حتماً یه جای کار می لنگید .
یه جای کار درست نبود و بنابراین نگاه ها به طرف ِ خودمون برگشت .
اما به این آسونی ها هم نبود . همه ی ما از نظر سن و موقعیت و تجربه و
وزن – حتی وزن – به هم شبیه بودیم . متهم کردن ِ یکی به معنای آن بود
که در درون ِ همه ی ما حداقل رگه ی کمرنگی از آن تمایل وجود داره که
سعی در مخفی نگه داشتنش داشتیم .
ناگاهان تمایل به بازگشت در اعماق ِ آوندهای تک تک ِ ما موج زد .
دوست داشتیم دوباره برگردیم به عقب و شروع به انتظار کشیدن بکنیم .
دوست داشتیم این بار بدون ِ نقص و با در نظر گرفتن ِ همه ی موارد و
جزئیات آسمان را تصور کنیم ، ابرهای باران زا را ، باد را احضار کنیم و در
توامان ِ رشباری آرام و شوقی فرو خورده - آقا من نبودم .
من از اینا جدا هستم . من اصلا ً هیچ وقت منتظر نبودم .
آخ سوختم !
M.R
۲ ماه قبل
0 نظرات:
ارسال یک نظر