منتهي عليه تو ازدحام شد و چند و چقدر آرام مي شورد
سراسيمه تك تك صدا و سنگ ميريزد از شمايل
فراسوي عادت
چقدر آرام نشت مي كني چند تن؟
همه ي خواب هاي تو تعبير مي شد
اگر بيگانه بودي ! نبودي؟
بريز از كف دهانم تا نرماي ميانت ، ميانه ي هوس
تا از تو سر ميكشم براده هاي زنگ زده
سوداي خيس
گمي كه در تو ميپلكيد
خالي ِ خيالي رانده از پلك وامانده
بسوزان ! با شيار هاي سربي ِ يخ زده بر گونه ها
وما نقموا الا ان يو منوا بالله العزيز الحميد
تمام ِ راه هاي اين ميدان دور ِ تو من هم
ديوانه مي شوند راه و چاله
و چاه مي شوند و چيزي نمي شنوند
چيزي نمي بينند
دل دل ميكنم حوالي سر به داري عربده بكشم
هيز شوم خودم شوم
و چشم بدرانم
تا معماهاي تازه ای در ضيافت تن ات
كاش مي مردي
كاش پر مي كشيدي و آسمان از تو نشت مي كرد
ميدان و راه و چاله و چاه تو مي شدي
سرب و گلوله و ماشه وآه تو مي شدي
سر به دار مي شدي !
M.R
۲ ماه قبل
0 نظرات:
ارسال یک نظر