دی ۱۲، ۱۳۸۸

لاطائلات

نتوانستم پشت اضافه دست بنشينم مست بر دست بايستم ودست



از تو و از دست بكشم كه مرا رنگي نبود و تو را نيرنگي .



نتوانستم تار و پود شوم عود شوم بسوزم و بسوزانم



تكه تكه مرثيه



چون گيسوي خيس ِ فريشتگاني كه با بوي تن ات قامت مي بندند



ميدانستم نميدانم ميداني كه از دور مي بينم دورت بگردم



از دست ِ تو به اين حال تا هاله اي كه نمي بيني هرگز و



نمي تواني حاشا كني مرا به اين روز انداخته اي و دور زدي



به كجا ؟ ديروز را نديدي و نمي بيني كه از دست ِ تو هنوز در



مي رود خود را به نفهمي مي زنم كه زنم ؟



نه فالي ، نه فريادي كه فنجان را هم نفهميدي كه غول از



پشت ِ شانه هاي من مي پريد و دور مي زد تا روي تو



دربست به سويم آمدي نمي دانستم ميداني كه از خالي ِ هجوم



قلب مي شد كه تقلب كنم و تب ِ تند را عرق بخورم به بالاي



تپه اي كه زن ترسيد.



مي دانستم مست نيستي كه از اول منگ بودم و گيج ِ تپه اي



كه هنوز تلو تلو مي افتد



مرگ مي دانم اگر گُر گرفته بودم سرم را به كدام سويت



برگردانم كور سويي ديدي ديد مي زند يواشكي



از پاره هاي تن ات پوشيده از معما



حالا باز هم آواز را بهانه كن و زنگ بزن كه مي خواهي



بخواني و يك گام ِ معلق ِ ديگر به خودت بياويز



روز به روز بهتر مي شدي و خودت را به خنگي و گيجي و



هر غلطي كه دلت مي خواهد بكني بكن اصلا ً نمي تواني



بخواني و بفهمي كه دارم به خودم آبكشيده عريان مي كنم



كه تو مثلا ً از حال به كجا رفته اي ؟



كه دست ات را ميان ِ پاهايت گذاشته اي كه شرم را بپوشاني



كه نيستي كه هيچ وقت بي بهانه از نقاب به ملافه اي كه پرت



مي شدي كه خيلي بالا رفته اي ،



نه



فروغ مي گفت " فرو رفته ام "



كه ما و من و تو ازبين رفته و هنوز گيج ِ اين مرداب ِ



آرام و رام اي كاش نفت مي شدي .



به بي خيالي ِ هراسناك عادت مي كنم كردم



كتمان نمي كنم درست آنجايي را كه نبايد دست گذاشته ام



و هنوز گُر مي گيرم كه دلت بسوزد .



نمي دانستم اين بازي در ميدان به هر طرفي كه راه ببندد



باز مي شود به دري كه از لاي پاهاي تو در رفت.



پرت شده ام از تپه اي كه ميدان ندارد درد



حالا خدا هم يواشكي از لاي پاهاي تو نگران است



مو لاي درزش فرو نمي رود



به عمد فكر كرده كه سرش را مثل كبك اداي باز در بياورد



سرش را به سنگ بكوبد كه مثل ِ آدم هاي اهلي دنبال ِ گلي



بگردد بي نام ، نه ، نه ، نه



حالا بخوان اگر صداي تو فكر برت داشته يا چيز ِ ديگري



كه نمي دانم



چحخجهععغفقثصضشسيبلاتنمكگوئدذرزطظشضصسطزيثقبرذلفغادئتعهنو.



حالا بخوان كه همه ي حروف را احضار كرده ام



بخوان مُردگي ِ ما زنده مي شود و چشم اش را به زور



باز نگه مي دارد كه به خاطرش حق دارم فردا را با صداي بلند



به زير بيايم اشتباه !



شكسته پهلوي مرده ها زل زده نگران ِ من چرا خفه خفه



مي نويسم و حالا برو آنطرف ِ ميز و زير چشمي سرخ شو مات



و زير چشمي بغض ِ فرو خورده را حلقه حلقه قهقهه



به روي خودت تف كن !



M.R

0 نظرات: