دی ۲۳، ۱۳۸۸

مَ ُ ر د

كجا به ابرويت كمان شده ام كي چگونه چرا



مگر ببينَدم روز ِ آمده را در پوست نمي گنجم



از درزهايي در رفته ام تنگ با يك بغل سرما



وا شده افتاده نشانده برشانه ام عصب مي كشد



هَمه هَمه ي هُمايي در برم گم راه مي كني هر كه را راه آه



جانوري دور ِ چشم ها دودو مي زند و مي پلكد جان مي گيرد



چرا بهانه مي كني و نقب مي زني به نقابي از روزن هاي خيس



مي خواهم خواهش ِ ملتمس ِ يك ورق شوم و زرورق شوم در هواي سينه



مي خواستي سنگ شوم و سياه در شک ِ ميان ِ پرتاب و طواف



مي خواهم بياندازدم به حاشيه و دور دور ِ من بلاي فاحش هوا شود



مي خواستي گُر بگيرم و بگردم دور ِ چشم ها و نقاب و سنگ



سوگواري در ساعت رقص



دور ِ چشم هاي تو كوچه شد



تنگ نشسته اي و دگمه دگمه مشت ات باز كن پنجره را



حوالي ِ نرماي لاله ات جنجال شد



مرا به جنگ ببر



مرا به بند بكش



مرا به دار ِ سرم



همسرم



رنگ ِ خون ِ دل رنگ ِ لب رنگ ِ هيز ِ پنجره ي باز بسته



قبل از در قبل از از



قبل از هر حرفي



پوسته هايت را بشكاف زن سو سوزن مرگ



امشب را در شماتت ِ چشم هاي تو مي خوابم



اورادي براي تخت



به استقبال وطن برويد



نشانه ها سرگشته اند با شيون برويد



خيس از تب و تاب قطره قطره بغلتيد



شهود را تبخير كنيد با انهناي بدن برويد



درز ِ همين اوراد تَرَک بخوريد



برجستگي ها را بپوشانيد با چنگ زدن برويد



شانه هايتان را بالا بياندازيد



دست هایتان را احضار کنید



با صداي گلنگدن برويد



كشاله ها را باز كنيد



سنگ نبشته ها را آتش بزنيد



به بازخواني ِ لوحه هاي تن برويد



كمي آه كش برويد و با ناله سودا كنيد



در نيست ، ارواح غايبند ، راه ها به عقب مي روند



به چاه ِ تفسيرهاي روشن برويد



آژيرهاي كوتاه



واژه اي ادا نشده ام كه نک ِ زبانت گير كرده بودم



شوقي فروخورده با رد ِ ممتد ِ نبض



روي لب هاي تو زنده مي شوم



و چنگ مي زنم به ريسماني كه عاشق بالا مي برد



نام ام را مزه مزه كن !



M.R

0 نظرات: