دی ۱۶، ۱۳۸۸

باز آمدم و برابرت بنشستم ...

و تو



دوباره به من باز آمدی ، بعد از نمی دانم چند سال و ماه و روز ...





" با درد بساز چون دوای تو منم



در کس منگر که آشنای تو منم



گر کشته شدی مگو که من کشته شدم



شکرانه بده که خون بهای تو منم





دل در بر من زنده برای غم ِ توست



بیگانه ی خلق و آشنای غم ِ توست



لطفی ست که می کند غمت با دلِ من



ورنه دلِ تنگ من چه جای غم توست "

0 نظرات: