از هزار مزار ، یکی
از اینجا روایت گونه گون است :
برخی گفته اند به سنگسار نمرد ، گرماگرم بر دست ِ صاحب ِ شرع توبه یافت
و سپس به مرگ ِ عادی مُرد ، چنانکه مقدّر ِ او بود .
دیگران که خوش باورترند گویند: ذات ِ رحمان ِ حق استغاثه ها را شنید و دل بَراو
سوخت و به طُرفتالعینی ، چنانکه در یَد ِ اوست ، اسبابی چید تا از آن مهلکه بیرون
جَست . همه ، حرف ِ مفت .
زن ، چنانکه دانیم ، مُرد به مرگی رقتبار ، بُریده از امید و خاطره ، سراپا تسلیم ِ ،
حتی کمابیش مجذوب ِ ، آنچه ناروا می رفت بر دست ِ همشهریانش .
فراتر از خواب ِ همگان بود اینکه زانیه ای ، به هر حال ، منظور ِ نظر باشد و
مُقبلی آرمیده در جوار قرب .
مثل همیشه زن ها ، به سائقه ی غریزه ی بی خطاشان ، پیشاپیش بو برده بودند .
به روءیت چیزها دیدند که ، چار و ناچار ، خبر از کرامت ِ خاک داشت – باد که
بوی عنبر خام میبرد ؛ قبر که هر شبه نورباران .
یکروزه شهره شد به اینکه مقام ِ حاجت است و کارهای بسته می گشاید .
پس نیازشگه دخترانی شد که سینه بر سینه ی آن می مالیدند و ، از قضا چه
نورپاره ها در دل می یافتند ، چه مُرادهای همه حاصل .
دل های بسته ای که راه نمی بردند به راز ِ کائنات ، بیهوده سر ِ آن شدند که
سابقه ای نکوتر از برای خاک مرتب کنند . پس این قصه را در دهن ها انداختند که:
سیّده ای فاضله ، پیش از این دفن به باغچه ی بزرگ بود مشهور به مادر عبدلله و هم
بدو مبارک شد این خاک . غافل از این سودا که کس چیزی قیمتی باز نخرد تا
مگر چیزی بقیمت تر به او نفروشد.
القصه ، با قضای آسمان جفت و جور شد چونکه دخترانی بر سریر آن خاک نشستند
تا به داد ِ تن ، بهره ی عاشقان دهند ؛ هرچند ، در واقع ، واسطه ی روی خاک بودند
با زیر ِ خاک . و چون همانجا به خاک شدند مزار ِ بی بی دختران هنوز کم داشت
آنچه را که در خور ِ بساط ِ جلوه و جلال ِ دُنیَویست .
خاتونی ساده دل از دوده ی امیران ِ ترک یک روز واقعه ای دید به بیداری :
زن ِ جوانی پوشیده در شاره ی زرنگار ، با عطر ِ گیسوان عنبر خام و داغ ِ
ضربه هایی هنوز به پیشانی و بر گونه ها ، به ساختن ِ بنایی اشارتش داد .
چون همین گنبد ِ باشکوه را به پای بُرد که می دانید ، روزش کرانه کرد و خود نیز در
جوار ِ جمع ِ دختران آرَمید .
باری ،
به همت ِ آن خاک ِ پاک مستجاب شد دعای خاتون در حق ِ فرزندش ، شاه شجاع .
تاریخ گوید امیرکی بود این شاه شجاع ، از این ملوک طوایف که روزگار پروریده
و از یاد برده هزاران هزار . نام او اما زنده به این شد الی الاَبَد که ممدوح ِ
خواجه ی ما بود ،
محبوب ِ حافظ ِ شیراز .
"از کتاب ِ گواهی عاشق اگر بپذیرند"
"قاسم هاشمی نژاد آملی"
"نشر کتاب ایران 1373"
۲ ماه قبل
0 نظرات:
ارسال یک نظر