آذر ۳۰، ۱۳۸۸

یلدا

کاش ته نداشته باشه !

راستش می خواستم برای امشب یه پست قشنگ و به یاد موندنی بزارم .

یعنی می خواستم عاشقانه باشه !

به خودم گفتم مگه میشه توی این اوضاع عاشقانه هم نوشت ؟

ملت دارن شکنجه می شن و محکوم ، اونوقت تو بیای با یه پست عاشقانه آپ کنی ؟

بعد با خودم فکر کردم خب چه عیبی داره پستت هم عاشقانه باشه هم سیاسی ؟

خندم گرفت از اینکه ناخوداگاهم رفت به سالهایی که آدم ها وقتی پاشون تو سیاست

باز می شد زندگی خصوصی و عشق و ... معنای خودشو از دست می داد یعنی توی

فضای سازمانی ِ حزب ها اینجور چیزا فاجعه بود .

می خوام یه چیز ِ بلند بنویسم به بلندی ِ یلدا ، اسمش رو بذارم

" کاش ته نداشته باشه "

دوست ندارم اسم دیگه ای انتخاب کنم ، این اسم از چند وقت قبل که داشتم برای

دوستی کامنت میذاشتم افتاده توی ذهنم ، یه شعر بود که خیلی خوشم اومده بود

بعد که خواستم کامنت بذارم یکی از بیت هاشو دست کاری کردم :

"پاهام عادت ِ فرو رفتن دارند ...

تو که ته نداری ! "

این ته نداشتن تو با این بلندی یلدا و پاهای من همه باعث می شه که امشب سراغ

این نوشتن برم بعد به خودم بگم آخه من چی بنویسم که هم تو باشی هم من ،

هم همه ی دغدغه های این روزهام ؟

میرم سراغ حافظ ، آخه من چی میتونم بگم که اون نگفته باشه ؟

اما می ترسم ، این روزها به حافظ هم نمی شه اعتماد کرد ، می ترسم اون چیزی رو

که میخوام بهم نده ، اصلن چه معنی داره آدم بذاره یکی دیگه شعری رو که شاید دوست

نداشته باشه براش انتخاب کنه تو ی این کلنجار رفتن ها با خودم و حافظ ، دستم ،

دست راستم (داستانش رو که براتون گفتم ) بازم از دستم در میره و خودش دیوان

رو باز می کنه :



مصلحت دید ِ من آن است که یاران همه کار بگذارند و خم ِ طُرّه ی یاری گیرند

0 نظرات: