کاش ته نداشته باشه !
راستش می خواستم برای امشب یه پست قشنگ و به یاد موندنی بزارم .
یعنی می خواستم عاشقانه باشه !
به خودم گفتم مگه میشه توی این اوضاع عاشقانه هم نوشت ؟
ملت دارن شکنجه می شن و محکوم ، اونوقت تو بیای با یه پست عاشقانه آپ کنی ؟
بعد با خودم فکر کردم خب چه عیبی داره پستت هم عاشقانه باشه هم سیاسی ؟
خندم گرفت از اینکه ناخوداگاهم رفت به سالهایی که آدم ها وقتی پاشون تو سیاست
باز می شد زندگی خصوصی و عشق و ... معنای خودشو از دست می داد یعنی توی
فضای سازمانی ِ حزب ها اینجور چیزا فاجعه بود .
می خوام یه چیز ِ بلند بنویسم به بلندی ِ یلدا ، اسمش رو بذارم
" کاش ته نداشته باشه "
دوست ندارم اسم دیگه ای انتخاب کنم ، این اسم از چند وقت قبل که داشتم برای
دوستی کامنت میذاشتم افتاده توی ذهنم ، یه شعر بود که خیلی خوشم اومده بود
بعد که خواستم کامنت بذارم یکی از بیت هاشو دست کاری کردم :
"پاهام عادت ِ فرو رفتن دارند ...
تو که ته نداری ! "
این ته نداشتن تو با این بلندی یلدا و پاهای من همه باعث می شه که امشب سراغ
این نوشتن برم بعد به خودم بگم آخه من چی بنویسم که هم تو باشی هم من ،
هم همه ی دغدغه های این روزهام ؟
میرم سراغ حافظ ، آخه من چی میتونم بگم که اون نگفته باشه ؟
اما می ترسم ، این روزها به حافظ هم نمی شه اعتماد کرد ، می ترسم اون چیزی رو
که میخوام بهم نده ، اصلن چه معنی داره آدم بذاره یکی دیگه شعری رو که شاید دوست
نداشته باشه براش انتخاب کنه تو ی این کلنجار رفتن ها با خودم و حافظ ، دستم ،
دست راستم (داستانش رو که براتون گفتم ) بازم از دستم در میره و خودش دیوان
رو باز می کنه :
مصلحت دید ِ من آن است که یاران همه کار بگذارند و خم ِ طُرّه ی یاری گیرند
۲ ماه قبل
0 نظرات:
ارسال یک نظر