آذر ۲۹، ۱۳۸۸

شرح این قصه دراز است

بره از عطر ِ دل انگیز ِ علف مست شده

گرگ با کهنه شبان همدل و همدست شده



قصه ی تازه ای از فاجعه آغاز شده

رو به ملجم صفتان قلعه دَرَش باز شده



کوفه یکبار ِ دگر محو ِ ظواهر شده است

این " علی " نیست ! ابوبکر ِ معاصر شده است



خوک ها پیرهن ِ بی یقه بر تن دارند

گرگهای دِه ِ ما چفیه به گردن دارند



پس کجا رفت سرافرازی ِ خاک ات ؟ موءمن

حرمت ِ چفیه و پوتین و پلاک ات ؟ موءمن



تا کجا بر همه و خویش کَلَک باید زد ؟

بر چنین زخم شب و روز نمک باید زد ...



" یاغی تبار "

1 نظرات:

یاغی تبار گفت...

سلام دوست گرانقدرم.این اثرزیبا ازمن نیست از دوست عزیزم صادق فقانی نازنین است.ازیاران بابل نشین بنده.خوش طبع و زیبانویس.