بره از عطر ِ دل انگیز ِ علف مست شده
گرگ با کهنه شبان همدل و همدست شده
قصه ی تازه ای از فاجعه آغاز شده
رو به ملجم صفتان قلعه دَرَش باز شده
کوفه یکبار ِ دگر محو ِ ظواهر شده است
این " علی " نیست ! ابوبکر ِ معاصر شده است
خوک ها پیرهن ِ بی یقه بر تن دارند
گرگهای دِه ِ ما چفیه به گردن دارند
پس کجا رفت سرافرازی ِ خاک ات ؟ موءمن
حرمت ِ چفیه و پوتین و پلاک ات ؟ موءمن
تا کجا بر همه و خویش کَلَک باید زد ؟
بر چنین زخم شب و روز نمک باید زد ...
" یاغی تبار "
۲ ماه قبل
1 نظرات:
سلام دوست گرانقدرم.این اثرزیبا ازمن نیست از دوست عزیزم صادق فقانی نازنین است.ازیاران بابل نشین بنده.خوش طبع و زیبانویس.
ارسال یک نظر