آبان ۱۸، ۱۳۸۸

شکستن

نذر كرده بودم « دو روز مانده به عيد قربان » اگر زنگ نزني ، زنگ نزنم .

قيامت بود ، بايد از روي پل ِ صراط رد مي شدم ، ديروز بود و آخرالزمان بود. اول ِ شاهراه بود

و حس مي كردم با پژو GLX سبز رنگ با سرعت 100 كيلومتر از روي پلي كه تو بودي به

ابديت ِ تو پرواز مي كردم . باور كن شاهراه بود و من تنها بودم ، تو هم بودي اما پل بودي و

وقتي پياده شدي حس كردم ، شاهراه باريك شد . باريك و باريكتر و ديدم نمي توانم به عقب

برگردم . به عقب برگردم وشاهراهم را از نو تصور كنم . باريك شدي و باريكتر و پرت شدم

به اعماق ِ گُر گرفتن .

[ ديوانه تند رفتي ]

آرام بودي ، آنقدر آرام كه من ترس برم داشت ، لباست كاملا ً خيس از باران بود ، باراني كه روي

من نمي باريد ، شلوار لي آبي رنگت خيس بود ، صورت ات خيس ، ماشين هايي كه از كنارت

مي گذشتند موجي از آب را به تن ات مي پاشيدند ، اما همچنان آرام بودي و آرام .

ومن ترس برم داشت.

[ ديوانه تند رفتي ]

بايد عذاب مي كشيدم ، جرات نداشتم ، بايد خيس مي شدم ، بايد مي مردم ، جرات نداشتم ،

تو بي توجه ، سرد ، يخزده زير باران هر دم خيس تر مي شدي .

- چي مي نويسي ؟ چرا گريه مي كني ؟

- گريه نمي كنم ، من چشم ام مريضه قلبم ، تنم مريضه ، من مريض ِ تو ام . مريض ِ تو .

[ديوونه تند رفتي ]

اي كاش تصادف كنم ، اي كاش اين باران بند نيايد ، اي كاش سالم برسد ، تب نكند ،

سرش درد نيايد . حتي ديگر نمي خواهم براي من زنگ بزند ، قول مي دهم سِمج نشوم ،

لال مي شوم ، لالموني مي گيرم، مثل هميشه . اصلاً دوستت ندارم ، هيچ وقت دوستت نداشتم ،

فقط سرت درد نيايد ، فقط سرما نخوري ، فقط عصباني نشو .

[ سرويس مي ري ؟ يا مي خواي بنويسي ؟ ]

نه ، سرويس مي رم . اي كاش اين مسافر به راه دور برود . يك راه پرت . آن وقت مي توانم

دورت بگردم و اين دفعه زني سوار كنم كه شبيه روباه بشوم . كه دستش را به خاطر من سوزانده

باشد كه دوباره داد بزند . ديوونه تند رفتي كه سرم فرياد بزند و با كيف اش محكم توي سرم

بزند . كه پالتوي بلند با شلوارلي آبي بپوشد و خيس شود و آرام توي خيابان راه بيفتد . كه از

من به خاطر من آرام آرام دور شود كه روباه چشم ام را از توي آينه با عزيزش عوضي

بگيرد و بعد زنگ بزند و بگويد :

[ ديوانه تند رفتي ]

يا يك پري بي بال و پر سوار كنم كه اصلاً مرا نشناسد يا حداقل به يادش نيايد مرا مي شناسد ،

اصلا ً هيچ وجه تشابهي از خاطراتش از گذشته اش ازآينده اش با من نيابد و نگران نشود كه بگويد

يا بنويسد : ديوانه تند رفتي.

اما حيف شدم ، حيف نبودم ، اما پرت شدم و حيف شدم و دربه در دنبال جسم ام مي گردم كه پرت

شدنش را به ياد مي آورم . از روي تو پرت شدم و آخرالزمان شد. قيامت شد . درست مثل ِ وقتي

كه لو رفتم و لو رفتم و سرخ شدم . سرخ شدم و بازجو از سرخ شدنم فهميد دروغ مي گويم .

هر چه قدر شلاق بخورم ، باران بخورم باز هم دروغ ميگويم و حيف مي شوم ودوباره حيف

مي شوم .مي خواهم درست مثل شيشه هاي شكسته ي همين پژوی سبز رنگ كه روي جاده

پخش شده، خودم را پيدا كنم ، تو را پيدا كنم كه نمي دانم به خانه رسيده اي يا تا ابد در راهي؟

در راهي و زير باران ِ تند مدام خيس مي شوي و آرام و بي اعتنا فقط دوست داري سرما به

تن ات بدود‌ ، نك دماغت از سرما يخ بزند و تو شلنگ انداز و رقصان ، آرام . آنقدر آرام كه من

ترس برم دارد، درست مثل وقتي كه كتك مي خوردم .هر چه قدر خيس شوي ، هر چه قدر تو را

اولين بار ببينم . هر چه قدر پياده شوي . هر چه قدر خيس شوي ، هر چه قدر شلاق بخورم

و حيف شوم . هر چه قدر پرت شوم و گُر بگيرم . اعماق جانم و روحم مي سوزد از پرت شدن

از سرخ شدن از دروغ گفتن و قيافه اي معصومانه به خود مي گيرم و اداي مرده ها را در

مي آورم و يا مرض ِ چشم ام پيش مي آيد و خودم نمي فهمم كه گريه مي كنم يا نه ؟

M.R

0 نظرات: