آبان ۰۷، ۱۳۸۸

من اگه نباشم ...؟

یه مطلبی رو چن وقت پیش تو وبلاگ سعید / زیر تیغ خونده بودم که ازش خوشم اومد و خواستم خودم تجربش کنم ولی اصلا ً قصد گذاشتن تو وب و نداشتم تا اینکه با جوابهای متفاوتی روبه رو شدم .

ببینید :

سوالی که براشون اس ام اس کردم :

اگه من نباشم ...؟



ساناز ( دختر عمه بزرگه ) : ما هم نیستیم ...

مهدیس ( تنها خواهرم ) : بلاخره ما یه روز سر ِ ناهار برنج کم نمیاریم .

پوریا ( پسرم / نسبت های بین الرفاقتی ) : دروغ های دنیا نصف میشه .

کامبیز ( پدرم / نسبت های بین الرفاقتی ) : چرا ؟

هلیا ( ؟ ) : می میرم ...

فرشته ( خواهر بزرگم / نسبت های بین الرفاقتی ) : سلام

ساقی ( دختر عمه کوچولوی من ) : کسی نیست که از راهنمایی های خوبش

استفاده کنم.

فرزاد ( عمو بزرگه / نسبت های بین الرفاقتی ) : اگر ...؟

اهورا ( بابابزرگ / نسبت های بین الرفاقتی ) : اون بالا بالاها نشستی تحویل

نمی گیری ! نه زنگی ! نه پیغامی ! لااقل یه نارگیل از اون بالا بنداز ما بخوریم !

کوهیار ( دوستم ) : اگه تو نباشی ...

مسعود ( دوستم / GTA****** ) : به ت...مم

سعید ( خان عمو / نسبت های بین الرفاقتی ) : حالا این من ، منم یا تویی ؟

مسیح ( دوستم ) : ما دیگه به کی بخندیم .

امیر ( دوستم / یره ) : فضای بیشتری در اختیار داریم .

مسعود (پدر خانمم/ نسبت های بین الرفاقتی ) : آخ جون پلوخوریه ؟!

حمید ( دوستم ) : یه گوشه ی دلم می لنگه ...

0 نظرات: