بهمن ۲۵، ۱۳۸۸

جالبه ها


همین چند روز پیش ها بود ، درست از همون روزایی که خواستم کوچ کرده باشم اینجا. چرا ؟
همینجوری ، الکی .
اما بعد گشتم دنبال دلیل . اولین دلیلش کوچ دسته جمعی وبلاگی ها از بلاگفا بود که دلایل بسیار گوناگونش جاهای زیادی مطرح شده و از بس این جاها زیاده که حالم بهم میخوره لینک بدم بهشون اما خب یکی از این دلیل ها میتونه پوست انداختن باشه
( پوست انداختن ِ فوئنتس ، نه ها ! ) پوست انداختن ِ وبلاگی با نام ِ "  ماندالایز  " و  شروع فصل جدیدی از زندگی ش. دیگه مجبور نیست ( وبلاگو میگم ) توی اون نقابی که مثل یه غزل فروش برا خودش ساخته بود بپوسه دیگه حتی میتونه جوک بگه نون خشک بخره نمک بفروشه آب حوض بکشه پیرزن (!) خفه کنه و حتی تو بازی وبلاگی هم شرکت کنه و و و ...
هرچند حالا حس یه آدمی رو دارم که بعد ِ عمری کت و شلوار پوشیدن یه تی شرت تنگ با یه شلوار جین تنگ تر طوری که همه چیزش بزنه بیرون ، بپوشه و بخواد جلوی همه ی آدم هایی که تا حالا اونطوری دیدنش راه بره ، شاید قر هم بیاد !!
و اما همه ی این روده درازی ها برای این بود که بگم حوالی شب یلدا بود که " ماهور" منو به یه حرکت خفن
( البته حالا دیگه خز شده ) دعوت کرد و بهش قول دادم که دیر و زود داره اما نشد نداره ، حالا هم الوعده وفا

پنج خصوصیتم که کمتر کسی میدونه :

1 – صبرم خیییییلی زیاده اونقدر که حوصله مو سر میبره و توی این صبر کردن ها برای خیلی چیزها ، خیلی رفتار ها ، خیلی واکنش ها یا حتی خیلی از انتظار ها فرسایش زمان اصلن برام مهم نیست انگار زمان یه روند قابل کنترل میشه برام .

2 – ماورای طبیعت ِ هر چیزی برام به شدت جذابه اما منظورم جادو نیست منظورم مباحثیه که اکثرش توی انواع عرفان مطرح شده از اسلامی گرفته تا بودایی و سرخ پوستی و ... یا امروزی ترش مباحث مربوط به فیزیک ِ کوانتوم .

3 – از پدر و مادرم فقط 15 سال کوچیکترم .

4 – عشق ؛ مقوله ی عجیبیه اما ، با اینکه حرف پشت ِ سرم زیاده و البته گاهی جلوی سرم ، دوست دارم تجربه ش کنم .

دارم میرسم به قول سیگاری ها به خط ِ تعارف یا به قول چاق ها  لقمه ی حیا ، بند ِ آخر :
5 - ...   خیلیی زیادن کدومشو بگم که خصوصیت های دیگم خفه م نکنن ؟ !!



ویترین ِ زَلم زینبو : هانا
ميخوام بدونم بيكار بودي؟ نه واقن بيكار بودي؟ بلاگفاك به اون خوبي چرا همونجا نموندي! من اينجا جون ميدم تا كامنت بذارم!


27 نظرات:

فرشاد نوروزپور گفت...

و خصوصصياتت هم مثل خودتن !!

راستي پس با پدر مادر حسابي بايد رفيق بشي ديگگه!!!

--

آقا پاك نويس قديمي ما رو تو لينكات نداري؟؟

تنهاترین دیونه گفت...

ماه بالاي سر آبادي است ،
اهل آبادي در خواب .
روي اين مهتابي ، خشت غربت را مي بويم .
باغ همسايه چراغش روشن ،
من چراغم خاموش .
ماه تابيده به بشقاب خيار ، به لب كوزه آب .
غوك ها ميخوانند .
مرغ حق هم گاهي .
كوه نزديك من است : پشت افراها ، سنجرها .
و بيابان پيداست .
سنگ ها پيدا نيست
سايه هايي از دور ، مثل تنهائي آب ، مثل آواز خدا پيداست .
نيمه شب بايد باشد .
دب اكبر آن است : دو وجب بالاتر از بام .
آسمان آبي نيست ، روز آبي بود .
ياد من باشد فردا لب سلخ ، طرحي از بزها بردارم ،
طرحي از جاروها ، سايه هاشان در آب .
ياد من باشد ، هر چه پروانه كه مي افتد در آب زود از آب درآرم .
ياد من باشد كاري نكنم كه به قانون زمين بر بخورد .

سعید(زیر تیغ) گفت...

سلام
راستش اون 15 سال واسم خیلی جالب بود

هانا گفت...

عصبانيته منُ ميذاري تو ويترين همه ببينن؟! خاك وَِ چوك!!
مامان بابات هم سنن؟ چه جالب پس خيلي بايد باهم دوست و رفيق باشين.

شوکول گفت...

بابا ایوووووول ! قالب قشنگ! :))))
خوب کاری می کنی پوست می اندازی... تنوع همیشه جذابه.

سمیر! گفت...

واقن آدم جون ميكنه ميخواد اينجا نظر بذاره!
خيلي سخته!!!!!!!!!!
چجوري از باباتم 15 سال كوچيكتري اونوخ!؟؟؟

هاD گفت...

قالبت برای من فط یه صفحه‌ی آبی ساده میاد . درست می‌بینم ؟
4 - آره ؟ :))

ماندالایز گفت...

فرشاد @
نه ! گمونم پاکش کردم .

دنیا @
مرسیاز شعر قشنگی که گذاشتی .

سعید @
اوایلش که حالیم شد برا خودمم خیلی جالب بود .

هانا @
:))

شوکول @
موافقم باهات که خوب کاریه پوست انداختن .

سمیر! @
یه خورده با حذف لوگوی مخاطب و کد ِ تایید سبکش کردم .
یعنی چی چه جوری ؟!! خب همینجوری که الان 15 سال کوچیکترم ازش ( نکنه میخوای قضایای ناموسی رو تشریح کنم ؟ :)) )

هاD @
نه ! علاوه بر صفحه آبی یه چیزای دیگه هم داره .
4 - آره ! :))

سارا گفت...

چه خصوصیاتی!!....

قالبت قشنگه

رها گفت...

پشت کلمه های پستت. یه چیزی داشت بالا پایین می پرید. یه حس بود که نفهمیدم چیه؟
منم دوست دارم عشق و تجربه کنم ... تند نرید. من یه دوست پسر چاق دارم!

ليدي مارمالاد گفت...

منم فقط از قالبت يه صفحه آبي ميبينم...واقعا سرويس شدم تا يه كامنت گذاشتم...ايشششششششششششششششش

بهاره گفت...

من صبر وتحمل دارم اما نه خیلی خیلی زیاد.
از مامانم 40 سال کوچیترم.
گاهی وقتا از عشق میترسم گاهی وقتا لمسش میکنم.
این مذاهب مختلف مغزم را مغشوش کرده حسابی.

بهاره گفت...

من صبر وتحمل دارم اما نه خیلی خیلی زیاد.
از مامانم 40 سال کوچیترم.
گاهی وقتا از عشق میترسم گاهی وقتا لمسش میکنم.
این مذاهب مختلف مغزم را مغشوش کرده حسابی.

بهاره گفت...

من صبر وتحمل دارم اما نه خیلی خیلی زیاد.
از مامانم 40 سال کوچیترم.
گاهی وقتا از عشق میترسم گاهی وقتا لمسش میکنم.
این مذاهب مختلف مغزم را مغشوش کرده حسابی.

زروان گفت...

اتفاقا شلوار لی تنگ بهت میاد:)
در خصوصیت یک و دو با هم شریکیم.
راستی حتما نظر انتقادی که تو وبلاگم گذاشته بودی و نمی دونم چرا نیست را اگه وقت داشتی برام بذار.حتما به کارم کمک می کنه.
راستی یک سیستم نظر سنجی جدای از بلاگر هم هست خواستی اسمش را بهت بدم انگار خواننده هات خیلی مشکل دارن با این

بهاره گفت...

من یک بار کلیک کردم چرا اینطوری شده؟پاکشون کن.

Elham گفت...

***

اینا که همش خصوصیتای خوب بود !!!!



....

قالب جدید مبارک

ولی جداً برای منم سخته ماندالایز رو اینطوری ببینم !!!! اصلا نمی دونم چطوریه ! منظورم فقط ظاهر کار و تفاوت بلاگفا و بلاگر هست ! یه جورایی با اون بلاگفا خیلی انس گرفته بودم ! با رنگش ، حالتش ، اینجا هنوز برام غریبه !!! عجیبه ها !!!


***
Elham
***

شادو گفت...

حس میکردم صبور باشید.

یعنی یک جوارایی صبور بودنتون لابه لای نوشته هاتون و کامنت هایی که میذارید خودشو نشون داده بود..

تجربه عشق !!!

نمیدونم به چی نام عشق بدم برای همین حتی نمیدونم چجوری تجربه میشه.

maahoor گفت...

سلام،

به‌ به‌، چه خوش آب و رنگ...

آی خوشحالم که دیگه شرواره نمینویسی..چون الان بهتر میفهمم چی‌ می‌خوای بگی‌؛)

خصوصیات‌ت هم جالبن...مرسی‌ که تو بازی شرکت کردی:)

۴-تجربه اش کن اما نگذار اون تو رو تجربه کنه...

فرشاد نوروزپور گفت...

@آقا اون جريان ولينتاين سبز طنز بودااا

زروان ازلی گفت...

ماندالایز جان این سیستم کامنتینگ جدای از بلاگره. کامنت گذاشتن توش خیلی ساده تره ولی فکر کنم عنوان هاش فارسی نمی شوند.خواستی امتحانش کن. این آدرسشه
http://intensedebate.com/

raha az jazireh گفت...

akheyyyyyyyyyyyyyyy che ba namak ke hamash 15 sal tafavot darin! khube na? fekr mikonam kheili adame manteghi bashi.manam baziiiiiiiiiiiiiiii mikham

raha az jazireh گفت...

akheyyyyyyyyyyyyyyy che ba namak ke hamash 15 sal tafavot darin! khube na? fekr mikonam kheili adame manteghi bashi.manam baziiiiiiiiiiiiiiii mikham

طراح کوچک گفت...

خوش بحالتون بخاطر این تفاوت سنی کم! پس کلی با هم دوستید!
راستی اسم وبلاگم دوباره تغییر کرد و تقریباً شد همونی که بود البته تقریباً.
وبلاگتون خیلی خوشگل شده این نشون می ده شما یک معمار خوش سلیقه و البته علاقمند به معماری اسلامی هستید(لااقل من اینطور فکر می کنم)
این نوشتن خصوصیات منو هم وسوسه کرده که چند خصوصیت جالب از خودم رو در وبم بنویسم البته با ذکر منبع ایده;)
از دید شما که عیبی نداره؟

نازی گفت...

وای ماندالایز دلم تنگ شد واسه وبلاگت.از وقتی کوچ کردی کمتر دم دستی.خصوصیت 3 خیلی خیلی باال بوداااا

شپلوتکو گفت...

وب قشنگی داری؟ تمام مطالبش رو خوندم.
حالا اگر میخوای میلیاردر بشی بیابه وب ...
نه بابا ! شوخی کردم.
فقط همین یه پست رو خوندم.
فقط اون قضیه 15 سال تفاوت سنی یعنی چی؟

حیاط خلوت گفت...

خب به نظرم جالبه آدم فضاهای متفاوتی رو تجربه کنه . اما از همه ش جالبتر اینه که خودت باشی! اگه واقعیت تو همون کت و شلوار پوشه پش برگرد به همون قالب اما به نظر میاد که همه ش این نیست... نترس از تجربه و بروز دادن خودت